جمعه، 7 اردیبهشت 1403
جهاد و مقاومت
شناسه خبر: 159

یادیاران

زندگينامه شهيد رشيد ساتياروند

پدرومادرم!مي دانم كه بهترين هديه براي شماسلامتي من است،اماچه كنم كه اسلام عزيزدوست داشتني ترازمن ونيازمندفداكاري وگذشت والديني چون شماوجانبازي جواناني همچون بنده است .

تهيه كننده : نورالدين احمدي
بالاگريوه - شهيدرشيدساتيارونددرسال1349درخانواده اي مؤمن وكشاورزدرروستاي وليعصر(عج)ازتوابع پلدخترلرستان چشم به جهان گشودودرهمان روستابه تحصيل دوره ابتدايي مشغول شدودوران تحصيلي راهنمايي ومتوسطه  رادرشهرپلدخترطي نمودودرميان دانش آموزان دراين دوران تحصيل ازامتيازات وافري ازجمله قاريان قرآن ودررديف شاگردان پرتلاش و فعال درمراسمات مدرسه بودوازذوق هنري والايي برخورداربود وآثاري ازخودبه جاي گذاشت.شهيددرزمينه هاي اعتقادي عاشق قرآن بود ودرمراسمات صبحگاه نيروي بسيج قاري  قرآن بود.شهيد والا مقام درتاريخ 67/10/26 د رمنطقه عملياتي ماووت به خيل عظيم شهداي 8 سال دفاع مقدس پيوست . روحش شاد و راهش گرامي باد.
برگي ازدفترخاطرات شهيد رشيد سا تياروند
رشيداز روز اعزام خود در دفترچه خاطراتش چنين ياد مي كند: روز اعزام و وداع با والدين يكي از روزهاي سخت زندگي اما درعين حال روزي شعف انگيزاست روزي كه پدر و مادر باما وداع كرده و اشك چشمانمان را در برمي گيرد و اشك چشمان آنان ما را وسوسه مي كرد تابه خانه مان بر گرديم ولي خوشبختانه به خيرگذشت و روانه جبهه شديم.

سپس به خرم آبادآمديم شب درپادگان شماره2ژاندارمري دركورش جايگزين شديم شب هواپيماهاي ميگ بعثي هاحريم فضايي خرم آبادراموردتجاوزخودقراردادندولي باآتش ضدهوايي مجبوربه فراربدون هراقدام شدندفردادرخيابانهاي شهرستان رژه رفتيم وسپس بعدازساعتهابه ميدان ورزشي تختي رفته ونماينده نخست وزيربه سخنراني پرداخت سپس بعدازسخنراني ازخيابانهاي شهربه سوي سيلوهاي جنوب غربي شهرعبوركرديم كه دراين ميان مردم شهربه استقبال پرداختندچندين راًس گوسفندقرباني كرده وبادسته هاي گل وكتابهاي هديه ازمااستقبال نمودندسپس درسيلوها مستقرشديم بدون آگاهي قبلي توسط اتوبوسهاي دولتي به غرب اعزام شديم درميانه راه پس از5ساعت مسافرت پياده شديم نمازخوانديم وسپس سوارشده ورهسپارباختران شديم .

بعداز10ساعت كه ازخرم آبادبيرون آمده بوديم به شهريخبندان زيباي باختران رسيديم شب را درپادگان صلواتي باختران گذرانديم آن روزنيزبه خوبي گذشت ازآن شب بعضي ازبچه هاازتلفن صلواتي استفاده نمودندولي من تنهايك تلگرام فرستادم بالاخره دومين روز اعزام نيزبه پايان رسيد و هرلحظه به ميدان معركه و رزم نزديكترمي شديم ساعت 6بامدادصبح دوشنبه 65/2/13ازپايگاه صلواتي بعدازصرف صبحانه بيرون آمديم براتوبوسها سوارشديم و رهسپارجبهه شديم .

دراين ميان كه هنوزازشوق عبورازشهركوچك امادرعوض زيباوبيستون شهرشيرين و فرهادكه قبل ازشهر باختران قرارداردازسرمان بيرون نرفته بودكه ازرودجوانرود عبوركرده تابه تازه آبادرسيديم آري هركس ازجاده هاي وحشت انگيزتازه آبادعبوركند عمري دوباره مي يابدهنگامي كه ازآن راههاي پرپيچ وخم وباارتفاع وباريك مي گذشتيم فهميديم كه تنهاخداست كه رزمندگان اسلام را كه از اين جاده عبورمي كنندوبه  دربندي خان مي رسندياري مي دهدآري تنهااوست زيرابنيابقاء محكم ازاوست همان روزكه وارد پشتيباني تيپ در7يا8كيلو متري خط  مقدم رسيديم پس ازعبورازشهرهاي مكرر به پلي رسيديم كه جهادلرستان آن را احداث كرده بود وايست بازرسي دركناراين پل بودماهنگامي كه ازايست بازرسي عبوركرديم يكي ازرزمندگان براي ما دست تكان دادظهربود به قرارگاه پشتيباني رسيديم چندين تن ازبچه هاي پلدختررادرآنجاديدم بچه هايي كه پس ازسه ماه پاياني گر فته بودند و باحضوردرجبهه هاي مختلف ونبردبادشمن پس از سه ماه به وطن خويش بازمي گشتندآنها وضع خط مقدم رابراي ماتشريح كردند و ما آن روزچادري كه زده شد بود را تميز و مرتب نموده و شب را درآنجا گذرانديم در طول شب باران و تگرگ مي باريد وبراي اولين بارسلاح به دست نگهباني چادرها رادردست گرفتيم .

بالاخره پنجمين روز اعزام آغازشديكشنبه 65/2/14روزي كه بچه هاتجهيز شدند دراين روز بچه ها به دو دسته آموزش ديده و آموزش نديده تقسيم شدند حدود 10 نفرازپلدختري ها كه آموزش نديده بودند از ما جدا كردند سپس ما را تجهيز نموده به ما آماده باش اعلام نمودند بعضي از بچه ها دو سه  تير شليك نمودند تا اسلحه هايشان را آزمايش كنند سپس ما را با يك خودرو به خط مقدم حركت دادند پس ازچند دقيقه  حركت درجاده اي احداثي جهاد لرستان به پل جمهوري رسيديم دلها شور مي زد و قلبها در سينه مي تپيد بالاخره از پل جمهوري گذشتيم و وارد خاك عراق شديم ازآنجا به محوري كه يك كيلو متري پل جمهوري به سمت راست رو به جنوب رفتيم در محورمن و دو نفر از بچه ها كه موهايمان بلند شده بود توسط يكي از برادران مستقر در محور اصلاح شد و سپس شب آغاز شد ما آن شب را با پستهاي چهار نفره و يك ساعته به پايان رسانديم و دربندي خان چون از لحاظ استراتژيكي منطقه بسياركليدي به شمار مي رفت و همواره برا ي ما ارزش داشت  هميشه زيرخمپاره دشمن بود و مادريك روز كه خمپاره زده مي شد خيلي ازدوستانمان را ازدست داديم و خيلي از آنها شهيدشدند همواره دراطراف ما يكي دو نفر شهيد مي شدند و هرآن احتمال  شهيد شدن من نيز مي رفت خلاصه  سه ماه تمام شد ما نيز به خانه برگشتيم در حين برگشتن تعداد زيادي از بچه هاي روستايمان را مي ديدم كه در اعزام بعد ازما آمده بودند و وقتي مي رفتم آنها را ديدم و خيلي خوشحال شدم.
خاطراتي ازشهيدبه نقل ازيكي ازبستگان

شهيدرشيدساتيارونديكي ازشهداي گرانقدرووالامقام درروستاي ولي عصرپلدختر بود.دربين مردم به اخلاق ورفتارنيكو زبانزدخاص وعام بوداودرنمازخواندن ودعاورازونيازراهيچ وقت فراموش نمي كرد ازدوستان شهيد،شهيدسيف الدين ساتياروندبودكه باهم نسبت فاميلي هم داشتندودرتمام مراحل زندگي باهم بودنددرجبهه هاي جنگ درخوزستان درعملياتهاي جنگي شركت مي كردندوبه نقل ازدوستان دلاوريهاي زيادي ازخودنشان مي دادند.

شهيدرشيدوسيف الدين درعمليات كر بلاي 5وديگرعملياتهابانفوذبه خاك دشمن خسارات زيادي رابه دشمن واردكرده بودند.آشنايي اينجانب باشهيدرشيدساتياروند و شهداي ديگراين روستابيشتر درخودروستابوداين شهيدبه جزاخلاق ورفتارنيكو يي كه دربين مردم داشت  ورزشكاري نمونه هم بودمثلادرورزش فو تبال كه درروستاانجام مي داديم اين شهيددرمسابقه فوتبال تكنيك خوبي دربازي داشتندوعامل پيروزي تيم همانندجبهه جنگ درميادين مي شدندواين شهيددرخانه هم رفتارواخلاق نيكويي داشت ومي شدحدس زدكه ايشان كه درجبهه هاي جنگ شركت مي كردجز شهادت در راه خداوبه خاطرامام وانقلاب اسلامي به چيزديگري فكرنمي كندودرسال 1366درمنطقه عملياتي ماووت شربت شهادت نوشيد.
خاطراتي ازشهيد به نقل ازپسر عموي شهيد

پاييز سال 1366با تني چند از بچه هاي محل و فاميل بدون حضور و اطلاع شهيد رشيد ساتياروند قرار گذاشتيم اعزامي بعدي  كه درتاريخ 66/9/12 بودبه جبهه اعزام شويم من دانشجوي ترم سوم بودم در دانشگاه شهيد چمران اهواز وشهيد رشيد درتهران ترم اول عربي بود روز اعزام رشيدرا ساك به دست درمقر بسيج ديدم بعد ازاحوالپرسي وچاق سلامتي پرسيدم آمده اي بدرقه ما گفت: نه آمده ام همراه شما باشم تصميم داشتم او را منصرف كنم به ايشان عرض كردم شما ترم اوليه براي آشنايي با محيط دانشجويي بهتر است حداقل يك سال درس بخواني و درسنگر علم و دانش بجنگيد اما ايشان با عزمي جزم و تصميمي قاطع پاسخ دادند كه رفتن به جبهه واجب كفايي است  و اينك اعلام نيازمندي شده است و لذا هيچ عذري پذيرفته نيست انسان مي بايست درقيامت پاسخگو باشدبهانه ازما نمي پذيرند الان دفاع ازحدود وصغورميهن اسلامي عزيزمان ايران لازمتر و واجب تر ازدرس خواندن است اگر لياقت شهادت نداشتم و جنگ تمام شد به دانشگاه بر خواهيم گشت ودر سنگر هاي علم و دانش  مبارزه خواهيم كرد و در مقابل منطق او كم آوردم و كمي خود را جمع وجور كردم و دليلي آوردم كه شايد ايشان را نا گزير به انصراف نمايم گفتم براي كسب اطلاعات دقيق و مستقيم از پشت جبهه دشمن نياز به كساني است كه عربي بدانند با جديت درست را بخوان مسلط كه شدي برگرد وكمك برادران اطلاعات و عمليات ماًموريت هاي مهم را انجام دهيد اما اين سخن نيز كارسازنبود و در عزم فولادين شهيدتزلزلي ايجاد نكرد اوتصميم خودش راگر فته بودوجواب دادمن تصميم گر فته ام همين الان كه بر من واجب است به جبهه اعزام شوم وترك واجب نمي كنم معلوم نيست كه جنگ كي تمام مي شود اما روزي به اتمام خواهد رسيد و آن گاه به دانشگاه باز خواهيم گشت خود جبهه دانشگاه است من علاقه مند به جغرافيا شده ام و عملا جغرافيا را فرا گر فته ام و اين امروزبيشتر به دردجنگ مي خورد امروز كه به دفتر خاطرات شهيد نگاه مي كنيم  مي بينم شهيد كه استعداد عالي د رخط و نقاشي داشت موقعيت و اهميت استراتژيك كوهها تپه ها و راههاي مواصلاتي را به نيكي ترسيم كرده است حتي كساني كه جبهه نرفته اندباخواندن خاطرات ونگاه به نقشه هايي كه شهيدكشيده اندمي تواند خودرا درآن موقعيت ببيند.
وصيت نامه شهيدرشيدسا تياروند

به نام آنكه نماياندبرماآزاد زيستن راوانسان بودن راوراهنمايي كردمارابه ياري ضعفان وفقراوخواري ظلماويادداد اين جمله را كه مرگ باعزت هزاران باربه زحيات با ننگ وذلت است .
ياران به ره دوست ترك جان و سر كردند          اين گونه به جان خصم آنان شرركردند
من عاشق و دلداه ي وصلت آن بزرگم             كه بزرگان بر رهش به پا محشر كردند
من يكي قطره كوچك ز هزاران نهر هستم         كه سوي بحر اكبرسوي الله نظر كردند
من يكي از آنهمه دلباختگا ن معشوق              كه طريق حسن نيت جان خود را سيركردند
پس چه افسوس كز ميان ننگ و ذلت بار بندم     اي خوش آنان كز ثري سوي ثريا سفركردند
به سال 61 هجري به صحراي خون و آتش كربلا،حسين ياور نداشت اسلام ياريگرنداشت سبط رسول خدا فريادزداگر اسلام باخون من وجان من باقي مي  ماندواستوارمي گردد اي شمشيرها و اي تيرها بر من بباريد و مرا درميان گيريدواكنون مانيزبه پيروي ازمولاي خودمي گوييم اي تيرهاي آسمان اي  عالمبلاهاي بي امان ،اي دردهاي عالم واي كشندگان جهان اگر بعد ازحسين براي دين رسول ياوري نيست واگرتنها باشهادت ما اسلام باقي  خواهد ماند پس چه جاي درنگ است پيكرما را قطعه قطعه گردانيدتا دينمان ذره ذره نگردد تا ظهورعادل عدل گستر باقي ماند.اگرشهادت پلي است كه آدميان را به اين هدايتگراسلام پيوند مي زند اگرتنها صراط وصل انسانها به دستورات و قوانين زندگي جاويد پيمان ماست واگر فقط رفتن ماضعفا تاختن بر استكباررا يادمي گيرند ستيزبا دشمنان دين راو دژخيمان و اهريمن بدخوي حيوانيت راوجنگ باگمشدگان عدالت ووارثان حيوانيت و بربريت راهنمايي مي شوندبه سوي آزادي و آزادزيستن وآزادانديشي پس چه بهتركه ما قرباني اين راه وهدايتگر انسانها و بيدارگرخفتگان آن نسلها و عدالت گسترروي زمين و منتظران فرج مولايمان حضرت قائم و سربازان آن حضرت باشيم چه بهتر كه بيدارگرخفتگان خواب بي خيالي باشيم و آنان را آگاه سازيم كه هيچگاه مسلمان پنهان نيست آنها را رهنمون باشيم كه ازاينگونه اسلام وتسليمشان ننگ وعار داشته باشند.

آري ما مي ميريم تا اسلام و انقلاب نميردو بگذاريم دشمنان بگويندآري بگويندبندو برگ جا هليت مرده است بگويند بنده قرباني جهل و ناداني خويش گشته است آري من عاشق اين جهلم اگرعشق به وصال معبود جانفشامي در راه استواري و استحكام دين و آئين معشوق و ستيزبا كفارومشركين وجنگ با دژخيمان جهل است و شهادت كه با لاترين درجه عشق به كمال ووارستگي به تقرب به آستان قدس ربوبي است من شيفته و دلداه ي اين جهلم وبگذاريد دراين راه فنا گردم وبگذاريد اين شيفته ي عشق معشوق و معبود كه در اين راه سرازپاي نمي شناسد به خط  پايان كارخويش كه همانا وصلت دلبرخويش است و همانا خالقي بي همتا ويزدان پاك اوست موصول گردد .

واي پدرو مادرم  كه سالها به پاي من كه نهال كوچكي بودم رنج كشيده ايد كه اكنون دوست داريد ميوه درخت جوان خويش را كه سالها به پاي آن زحمت كشيده ايدبچينيد مي دانم تو مرا دوست داري اما اسلام دوست داشتني ترازمن است من مي دانم بهترين هديه براي توسلامتي من است اماچه كنم كه اسلام نيازمندفداكاري وگذشت والديني چون شما و جانبازي فرزندان و جواناني چون من است مي دانم تودراين زمان به من نيازمندي و به دستگيري من نيازمندي مي خو اهي عصاي دست تو باشم مي خواهي چوب دستي تو باشم و درسرا شيب زندگي ياري ات دهم امابدان دراين برهه اززمان ودراين مقطع از زمان اسلام دو چندان محتاج من و نيازمند جانبازيهاي افرادي چون من است و درخت اسلام كه اكنون  دركويرخشك و وحشت زاي ظلم و جفا و استكبار استثمارگرديده رو به خشكي وانحطاط است وحاجتمندبه آبياري خون من ونهرخونين وشهدگواراي دماء قهرمانان و فرزندان اين بوم وبراست پس چه بهتر ازمن بگذريدتا ازدين رسول نگذشته باشيدچه خوب است كه  تودمي ناراحتي راپذيراباشي تاتووديگر مسلمانان عمري وبلكه  عمرها به ناراحتي وپشيماني نگذرانندوتنهاازاين راه است كه مردم رستگارودين پايدارمي ماند.

وبدين گونه كه پدران حسين واروجوانان علي اكبرومادران چون زهراي اطهروخواهران همانندزينب باشنداميدوارم كه باگذشت وفداكاريهاي متواتروپي درپي قهرمانانمان وحضور گسترده آنان درصحنه وپيروي ازسخنان ائمه اطهاروانبياء واولياء الله وفقيه وپيروي گرفتن ازدستورات قرآن و سنت پيامبروپشت كردن به گروه گرايي وتفرقه ومقابله باارزشهاي پوچ و بي معناوغربگرايي وشرق گرايي ومصرف گرايي وامثالهم درسراسرجهان حكمفرما وراه براي ظهورامام زمان هموارو رهبرانقلاب پايدارو ايمان مردم مقاوممان همچنان استوارگردد.آمين يا رب العالمين به اميد برقراري حكومت عدل اسلامي درسراسر گيتي .
26د يماه سال 1366  - بنده مسكين ايزد رشيد ساتياروند

دسته بندی: جهاد و مقاومت
تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید