پنج شنبه، 6 اردیبهشت 1403
جهاد و مقاومت
شناسه خبر: 175
  • 0

شلمچه قطعه ای ازبهشت

دلنوشته هائي از«قدمگاه شهيدان» شلمچه

مثل همیشه تاپایم به شلمچه نرسه خیالم راحت نمیشه اما امسال بیشتر از قبل احتمال منتفی شدن رفتنم رو می دادم امابالاخره همه چیز حل شد، داشتم توی شلمچه نفس می کشیدم آن هم اولین روز فاطمیه .

بالاگريوه- نویسنده وبلاگ یک ستاره که برزمین جامانده  نوشت:
امسال هم خادمی مامتفاوت ازسالهای قبل بود.قبل ازشروع راهیان نور،اصلابه دلم نیفتاده بود که امسال هم خادمی نصیبمون بشه.فکرمی کردم شایدسهمیه ام تمام شده که خواستنش دردلم موج نمی زنه اما 13اسفندوقتی متنی دررابطه باشهدا خواندم دوباره آن حال و هوا و آن طلب شروع شدو چه خون افتاددردلها
مثل قبلها بی تابی نمی کردم هرسال بیشتر ازسال قبل دلم مطمئن میشه که دراین عرصه بخلی نیست اگربطلبندو بروی خیره ، اگرهم قرارباشه همین جابمونی حتما بازدرآن خیری هست ولی دلتنگی رو که نمیشه کاریش کرد
روحساب این اطمینان، اسمموتو هیچ کاروانی ننوشتم و فرصت  ثبت نام زائری هم تمام شد . ای وای چه کار کردم؟ هم مطمئن بودم اگر قرار باشه برم، خودشون جورش می کنند و هم نگران بودم که اگر نروم- می دانم که آن هم خیر است اما- دلتنگی ام را چه کنم؟ نه خواهش می کنم میشه امسال هم ...
جور شد،فاطمه بهم تلفن کردو گفت برای یک نمایشگاه محصولات فرهنگی خادم می خوان می تونی بری؟ واااااااااااای
مثل همیشه تاپایم به شلمچه نرسه خیالم راحت نمیشه اما امسال بیشتر از قبل احتمال منتفی شدن رفتنم رو می دادم شاید به خاطرپیچیدگی قضیه بلیط ها.امابالاخره همه چیز حل شد، داشتم توی شلمچه نفس می کشیدم آن هم اولین روز فاطمیه پیش میزبان های زنده ام که دلم از بودنشان از نگاهشان از محبتشان و ازمهمان نوازیشان مطمئن است.
یادم رفت بگویم همسفرم زهرا بودازبهترین وعزیزترین دوستانم که تایک ساعت قبل ازحرکت نمی دانستم اوست شهدا سنگ تمام گذاشته بودند
دوستان گروه قبلی باآمدن مارفتندفقط به اندازه یک سلام وخداحافظی سریع همدیگه رادیدیم وبعدما بودیم یک غرفه ی فروش محصولات فرهنگی
نمایشگاه مهمات فرهنگی
نمایشگاه شامل پنج بخش بود:غرفه ی یک که فلش کارت های مختلف داشت.غرفه ی دو که ما بودیم.غرفه ی سه که نمایشگاه کتاب بود.چهارم که غرفه ی نقاشی بودوبخش پنجم که هم نمازخانه بودهم محل تجمع بعضی کاروانها برای سخنرانی وبرنامه ی های دیگرشون
توجیه
ازبچه های قبلی یک نفرمانده بود و ما را توجیه کرد ،مائده دوست خوب لنگرودی ام که هنوز هیچی نشده دلم برایش تنگ شده برایمان در مورد نرم افزارها و فلش کارت ها و تقویم و دفترهای 80 برگ خطی توضیح داد
خب کمی خوردتوی ذوقم،یعنی مابایدفروشندگی می کردیم،سرپول بامردم چانه می زدیم وازاین کارهایی که روحیه اش اصلا در ما نیست؟؟؟حالاخوبه نمایشگاه خانمهاو آقایان ازهم جداست ومااصلامراجع آقانداشتیم وگرنه من رسمادق می کردم خصوصا اینکه در ذهنم اینطور بود که قسمت کتابها را قراراست بدهندبه ماو کتاب چیزی است که می شودهمه جوره با آن کنار آمد
اماوقتی بادقت تربه محصولات فرهنگی نگاه کردم نظرم عوض شد،یادم هست پارسال تو غرفه ی دشمن شناسی وقتی درمورد بازوی فرهنگی صهیونیزم صحبت میکردیم مردم می پرسیدندخب چراماکاری نمی کنیم حداقل می توانیم مشابه اینها رابدون مضراتش خودمان طراحی کنیم؟حالا دفترهایی باطرح جلدهای زیباباموضوعات متعالی وبازی های رایانه ای ساخت خودمان جواب همان سوال بود مگرنه اینکه همیشه دوست داشتم این جورمحصولات معرفی شوندوبه دست مردم برسند؟
خادم بی نشان
ماجرای تفتریاروکه یادتون هست (اینجا)امسال خبری ازآن نبودوچقدرخوب.چقدرعالی می شدما درشرایط وسعت اقتصادی جلوی ریخت وپاش های نه چندان ضروری درتمام آندازه های آن رامی گرفتیم حتی در اندازه ی تفتریا.امابازم جای شکرش باقیه که اقتصاد مقاومتی شکل درست استفاده ازبودجه رابه مسئولین فرهنگی یادبدهدیا حداقل جلوی اسرافهارابگیرد اگرچه ماشاء الله عده ای خیلی خوشحالند کلا
خادمهای یادمان وسنگرحجاب "چوب پر"داشتنداماماهمان راهم نداشتیم چون لزومی نداشت اماهمین باعث می شدخیلی ها فکر کنندما صاحب آن اجناس هستیم ومثلادرمورد طرح هایاقیمتهاویا اینکه چراتوزیع آنهادرشهرهاوسعت نداردبامابحث کننداینجاها تذکرمی دادیم ما فقط خادمیم والبته اگروقت بودباهاشون صحبت می کردیم وبابعضی حرف ها موافق یا مخالف بودیم
تفاوت خادم با فروشنده
ماکه کلاروحیه ی فروشندگی نداریم اماسعی می کردیم یک سری نکات راکه قبلا دیده بودیم وبه نظرمون پسندیده نبودرارعایت کنیم
یه مشت پول تمیز
مثلاتلاش نمی کردیم بچه هاراتشویق و تحریک به خریدن کنیم بلکه برای بزرگترها توضیح می دادیم و اگراحیانا بچه ای به مادرش گیرمی دادکه من ازاینامی خوام و مادرش مخالف بودسعی می کردیم او را قانع کنیم که مادرش درست می گوید مثلا:خاله این دفترها برای اونایی خوبه که مدرسه می رن الان تو اگر بخری به دردت نمی خوره زودتربزرگ شو تابری مدرسه وبتونی ازاین دفترها هم بگیری باشه خاله و ...و اون صورتای معصوم با چشمای اشکی معمولا می رفت یک طرف که یعنی باشه
می دونستیم بااون کارهای نه چندان تمیزنه فروشمون بیشترمیشه نه برکتی که بهش امیدبستیم همراه محصولات به خونه ها می ره
خادم های دست به جیب
یا مثلا وقتی زائری پول کافی همراهش نبود اما معلوم بود خیلی خواهان خرید یکی از محصولاته -خصوصا دختر بچه های نوجوون- گاهی من می دیدم که آروم خادم مخاطبش می گفت همین مبلغ کافیه بفرمایید مبارک باشه و بعد تندی می رفتند سراغ کیفشون تا بقیه شو از جیب حساب کنند و مدیون نشن و بعدش هم آسمون رو نگاه می کردند که ما نبودیم
خلوت، نیمه خلوت، شلوغ
وقتی نمایشگاه خلوت بود من بودم و عکس های شهدای روبه روم یا کتاب می خوندم یا برنامه ی قرآنم رو اجرا می کردم یا با دوستانم صحبت می کردم. وقتی نیمه خلوت بود کارم نظاره ی زائرها با رنگ ها و لباس های مختلف بود و احیانا بحث در مورد دفترها اگر پیش می آمد وقتی هم شلوغ بود فقط می رسیدم در جواب سوالات بگم دفتر سیمی ها دو هزار و پونصد و معمولی ها دوهزار تومن، همشون دفتر هشتاد برگند، نه تموم شده، پونصد تومنی ندارید؟ و...
پونصد تومن برای خودش کیمیایی بود آنجا
فقر اقتصادی ، فقر فرهنگی
بعضی هاتاقیمت دفترهارامی شنیدندتعجب می کردندیاسریع می رفتندبه نظرم برای برخی واقعاخریدیک دفتربه چنین قیمتی سنگینه خب درمورد این گروه خیال آدم راحته که نه ازاین دفترها می خرندنه ازدفترهای باربی نشان اما یک عده بودندکه ...مثلا می گفتندوقتی عکس شهیدروی دفترمی زنیدبایدارزانتربدهید!به نظرشما معنی این جمله چیه؟کاغذورنگ وجلدکه یک قیمت داره و تازه این قیمتهاخیلی کمترازدفترهای بانقش های ضدفرهنگی بودبااین حال این حرف چه معنی ای داره؟آیابایدبرای اینکه دفترهایمان به یاد شهدایمان طرح جلدهای متعالی داشته باشد رشوه بدهیم تا بخریدشان؟
برآورده شدن آرزو
برای من سوال بودکه چراکسی که بچه ی محصل داردوپول هم همراهش هست یک یادوجلدازاین دفترها می خرد؟یک خانمی آمد و کلی دفترخریدبعدهم گفت همیشه وقتی این دفترهایی که طرح جلدباربی وامثالش رادارندمی دیدم آرزومی کردم ماهم الگوهایمان را روی دفترهای بچه هایمان بزنیم حالا این آرزو برآورده شده اما چرا همه جا نمی شود آن را تهیه کرد
من هم شماره ی پخش آن راکه پشت جلددفتر هابودنشان دادم( 09199038270دفتر ایام)و گفتم نمی دانم مشکل کجاست امامن وشما می توانیم توی شهرهای خودمان آن را معرفی کنیم من که چنین تصمیمی دارم ان شاء الله. آن خانم هم گفت من هم همین کار را می کنم من معلمم و در در این باره تلاشم رامی کنم
آه همان دردودل همیشگی( ر.ک. شقشقیه ی کتابی )
پر طرفدارترین ها
دربخش دفترهای تحریر،ازطرح جلدآقاکه بگذریم-چون تامیگذاشتیمش توی غرفه تمام می شدوروزهای آخردیگرموجودنبود-طرح جلدشهیدبابایی ازهمه پرطرفدارتربودیالااقل به چشم من اینجورمی آمدچون حتی بچه های کوچک هم ایشان رامی شناختند چقدر حیف که ما سریال خوب برای معرفی قهرمانانمان کم داریم
دربخش بازی های رایانه ای،مبارزه درخلیج عدن یک سروگردن از بقیه پرطرفدارتربود بعضی هاصاف می آمدندتوی غرفه وسراغ آن را می گرفتند انگار توقعشان این بود که حتما این بازی را در نمایشگاه مهمات فرهنگی پیدا کنند
باز هم حنابندان
قبلا گفته بودم که بخش حنابندان یکی از بخش های ثابت نمایشگاه های سال قبل بود و امسال وجود نداشت یکی از زائر ها نذر کرده بود اگر حاجتش را گرفت امسال برای غرفه ی حنابندان حنا بیاورد و حالا آمده بود تا نذرش را ادا کند و آن را تحویل یکی از بچه ها داده بود اینجوری شد که بخش حنابندان هم دوباره اضافه شد البته تا وقتی ما بودیم تو بخش ما در مواقعی که خلوت بود و به کارمان لطمه نمی زد ما اجرا می کردیم حالا نمی دانم کجا اجرا می شود شاید در یادمان
باروت خیس
هشتم،نهم ودهم فروردین ماه دهمین کنگره ی ره آوردسرزمین نوردرشلمچه برگزارشدودرطی مراسم اختتامیه جایزه بین المللی" باروت خیس"به میشل اوباماهمسر اوبامااهداشدکه ازشلمچه باپست برای  سفیرسوئیس  ارسال شدتابه دست همسراوباما برساند. (ر.ک اینجا)
زائرهای بین المللی
بعدازمراسم شرکت کنندگان خارجی که عموماطلاب حوزه های علمیه بودندومی توانستندفارسی حرف بزنندبه نمایشگاه آمدند سرمون خیلی شلوغ شد.برام جالب بودانتخابهاشون چیه؟شهدای ماروبه نام می شناختند خصوصاشهیدآوینی رووخیلی ابراز احساسات می کردند.
موختار
یکهویکیشون که به نظرم هندی بود هیجان زده دفتر با طرح جلد مختار رو نشون داد و گفت: آووو موختار،  
خیلی بانمک گفت که البته باعث شدتوجه هارابه آن بخش جلب کندوخیلی ها آن دفترهابا طرح جلدمختارراهم انتخاب کنند.
نمی ایی؟
ازخانمی که آرامش چهره اش نظرم روجلب کردپرسیدم از کدام کشورهستند؟ گفت عربستان گفتندشهدای مارومی شناسید؟ می شناخت درمورد طرح جلدها سوال می کردم واوتقریبا همه چیز را -که گاهی بعضی زائران ایرانی هم نمی دانستند- می دانست و جواب می داد. گفتم ان شاء الله قیام شما هم پیروز بشه. گفت ان شاء الله گفتم امیدوارم به زودی از انقلاب شما و شهدای شاخص انقلاب شما طرح جلد بزنیم و او دوباره لبخند زد و چشمانش را بست و آرام گفت ان شاء الله.
ما هم که در این موارد احساساتی می شویم دوباره چشمامون اشکی شد و باز هم آرزو کردیم که زودتر بیایی موعود ما
به نظرم او هم طرح جلد شهید آوینی را خرید.
هرچه خوبان همه دارند تو یک جا داری
یک چیزی کشف کردم که نمیدانم تا چه اندازه درست است آن مدت در نمایشگاه من افراد زیادی از اقصی نقاط ایران را دیدم آن لحظات هم افراد مختلفی از کشورهای مختلف. به نظرم آمد هر کدام از کشورها مردمش از نظر ظاهر شبیه مردم یک نقطه از ایران ما بودند.

شاید اگر از قبل نمی دانستم که آنها ایرانی نیستند در موردمحل سکونت هرکدامشان حدسی می زدم: آذربایجان، مازنداران، کرمان، همدان،تهران، کرمانشاه ،خوزستان  و ... و خلاصه جنوب شرق غرب شمال مرکز همه جا
بگویید به تشییع جنازه ام هم نیایند
اگر دوره ی اول خادم باشی بیشتر میزبان کاروان های دانشجویی هستی . توی دوره ی دوم میزبان آدم هایی که آنقدر شلمچه برایشان مهم است که اولین روز نوروزشان را آنجا می گذرانند اما دوره ی آخر... گاهی هرکس می خواهد به هر جا برود یک سری هم به شلمچه می زند با هر اعتقادی با هر پوششی... گاهی این پوشش ها خیلی متناسب با شان معراجگاه شهدا نیست...
یک شب در خوابگاه بحث ما با بچه ها همین بود. یکی از بچه ها گفت خیلی مبسوط با یکی از مسئولین حزف زدم که مگر نه اینکه بسیاری از شهدا در وصیت نامه هایشان قید کرده بودند بدحجابها در مراسم هایشان شرکت نکنند حتی تاکید کرده بودند راضی نیستیم در تشییع جنازه مان هم بیایند. مگر نه اینکه اکثر شهدا در وصیت نامه هایشان وفاداری به راهی که آنها به خاطرش جان دادند را در حفظ حجاب دانسته اند. پس چرا اجازه می دهید بی حجاب ها وارد این مناطق شوند؟ می گفت تنها دلیلی که برایم آورده اند این بوده که شهدا برای همه تاثیرگذارند و بارها دیده شده که خیلی از این بدحجابها نه تنها محجبه بودن که حجاب برتر داشتن را انتخاب کرده اند.
از نظر من این منافاتی ندارد تا آن بی حجاب ها بدانند قانون قدم گذاشتن در این مناطق این است که حداقل ظاهر انسان دهن کجی به راه شهدا نکند مثل حرم امام رضا و حضرت معصومه  علیهما السلام که شرط ورود به آن اماکن مقدس این است که حداقل در داخل حرم ظاهرشان مخالف اعتقادات آن زیارت شونده نباشد.
شاید اهمیت بیشتر دادن به این قضیه موجب شود که زودتر متوجه شوند همه ی زمین به خون شهدا مقدس است و همه جا در مقابل چشمان امام زمان هستند  و عالم محضر خداست و دنیا محل امتحان است...
یکی از بچه های سنگر حجاب می گفت وقتی به یک خانمی که وضعیت  نامناسبی داشت تذکر دادم شوهرش آمد جلو و گفت شهدا از شما بیزارند! خب او مسلما از این خانم فقط یک نهی از منکر در مورد حجاب دیده و چنین قضاوتی کرده این یعنی ما شهدا را نمی شناسیم و وصیت نامه هایشان را نخوانده ایم و نشسته ایم تا دشمنان شهدا آنها را برای ما تعریف کنند وگرنه حجاب از لوازم دین است و شهدا در منش و روش و گفته ها و نوشته هایشان بر آن اهمیت ویژه داده اند چرا بعضی این را نمی دانند؟
مسئول یعنی
مسئول یعنی کسی که از او سوال می شود و همه مسئولیم در هر جایی که اختیار و توانایی داریم ، مسئولین بیشتر
ببخشید کجا چادر می فروشند؟
از حق نگذریم همه هم همین طور نیستند چون ما ورودی نمایشگاه بودیم -نمی دانم چرا امسال دو تا ورودی ساخته بودند و گاهی تصور می شد ورودی اولی همان ورودی اصلی ست- خیلی ها مستقیم می آمدند پیش ما و می پرسیدند اینجا کجا چادر می فروشند؟ ما می گفتیم هیچ جا و آنها با نگرانی میگفتند حالا ما چکار کنیم؟ چطوری بریم داخل شلمچه؟ ما هم می گفتیم در سنگر حجاب چادر امانت می دهند و آدرس می دادیم بروند آنجا
حالا یا باورشان نمی شد کسی بتواند بی حجاب وارد این مکان مقدس شود یا به خودشان چنین اجازه ای نمی دادند.
و اما شلمچه
سالهای قبل نمایشگاه نزدیک یادمان  بود اما امسال قبل از ورودی بودیم بدیش این بود که از مرکز یادمان دور بودیم و از اتفاقاتش بی خبر می ماندیم و خوبیش این بود که سرویس برگشت نزدیک یادمان می ایستاد و ما موقع برگشت ، وقتی همه داشتند بر می گشتند مسیر ورودی تا یادمان را طی می کردیم
سالهای قبل همیشه موقع ترک یادمان دلم می خواست جای آنهایی باشم که دارند تازه وارد یادمان می شوند و حالا این اتفاق برایم افتاده بود
شب است و سکوت است و ماه است و من
باز هم صوت "قدمگاه شهیدان است اینجا" تا برسی به آخر مسیر و دیگر صوتی نباشد تو باشی و سکوت شلمچه و بشینی و ماه هم کامل باشد و تو تا زمان رسیدن سرویس ها وقت داشته باشی هرچی می خواهی به شهدا بگویی و دلت روشن باشد که بهترین میزبان ها را داری
تا باشه از این برق رفتن ها
یک اتفاق خیلی خوب دیگه این که یکی از روزها نزدیک غروب برق نمایشگاه دچار مشکل شد و گفتند به این زودی درست نمی شود و فعلا نمایشگاه تعطیل است. اون روز بیشترین فرصت تنها بودن با شلمچه را داشتیم وقتی از مسیر ورودی رد می شدیم آنقدر شدت جمعیت مقابل زیاد بود که تصمیم گرفتیم کنار آبگیرهای مسیر رو به آب بنشینیم. فضای خوبی بود جای شما خالی
سال حماسه
یک روز دیدم یک صدای خیلی واضح از نمازخانه می آید یک سخنرانی خیلی توجه برانگیز، سخنران مطالب خیلی جالبی می گفت آنقدر که دوست داشتم هیچ مراجعی تا آخر سخنرانی نیاید یک نکته اش یک خاطره بود از آن بسیجی نوجوانی که اسیر شد در حالیکه یک ترکش بزرگ تا نخاعش وارد کمرش شده بود و شدیدا درد می کشید  یکی از همراهانش صبرش تمام می شود و فریاد می زند نامسلمان ها این جا یک آدم دارد می میرد  یک دکتر بفرستید و آمد نه یک جراح یک درجه دار با انبر دست و آنقدر ترکش را پیچاند تا بیرونش آورد راوی می گفت آن نوجوان 14 ساله درد کشید و درد کشید تا شهید شد اما دریغ از آنکه یک آخ بگوید می خواست حسرت شنیدن یک کلمه ی ناشی از ضعف را هم به دل دشمن بگذارد. حالا ما چقدر رعایت می کنیم وقتی دشمن فشاری بر ما وارد می کند آیا حسرت شنیدن یک اخ را بر دلش می گذاریم یا برای رسانه هایش خوراک تهیه می کنیم تا ادعا کنند توانسته اند ما را ذلیل کنند؟
كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرینَ
می گفت وقتی قرار بود عملیاتی برای شکست حصر آبادان طراحی شود فرماندهان دور هم جمع شدند و دیدند برای چنین کاری نه نیروی انسانی لازم را دارند نه تسلیحات اما یک چیز بود و آن یک جمله از امام؛ حصر آبادان باید شکسته شود. امام دستور داده بود  مگر میشود حرف امام بر زمین بماند ولی فقیه زمان است. رفتند با تمام توان و امکاناتی که موجود داشتند فداکاری کردند و آن حماسه ی بزرگ را آفریدند . حالا ولی فقیه زمان ما فرموده حماسه ی اقتصادی حماسه ی سیاسی. مسلما همه ی شیاطین تلاش می کنند این طور نشود ما چکار می کنیم؟ ما چه وظیفه ای داریم؟ حماسه این نیست که من بروم رای بدهم ایثار آن نیست که من زیادی غذای مهمانی ام را که میخواهم بریزم دور به فقیر بدهم حماسه یعنی آن افرادی که من در خانواده فامیل  دوستان آشنایان هرکس و هرجا می توانم را قانع کنم همه با هم تمام تلاشمان را بکنیم فداکاری کنیم ایثار کنیم. اگر ما کم کاری نکنیم پیروزی حتمی ست نتیجه هرچه می خواهد باشد اما اگر غفلت کنیم... باید از شهدا درس گرفت وگرنه حجت ما چیست پیش آن شهیدی که خون داد تا حرف رهبرش بر زمین نماند؟ آیا اشک ریختن به تنهایی کافی ست
شب آخر
شب آخر مثل همیشه بود یک حالت بهت و ناباوری و بغضی که توی سرویس شکست فقط من و زهرا قرار بود فردا برویم بقیه دو روز دیگر می ماندند برای همین فضای کلی فضای خداحافظی نبود سرویس که حرکت کرد باورمان شد که تمام شد میدانستم شهدا کسی را دست خالی رد نمی کنند با این حال همان ترس های همیشگی ام را دوباره و صدباره بهشان گفتم التماس کردم و گفتم ما داریم می ریم من می ترسم من از درگیر روزمره گی ها شدن می ترسم من از فراموشی راه شما میترسم من از همرنگ جماعت شدن میترسم من از مثل بدبختها مردن می ترسم من از شهید نشدن می ترسم شهدا شما آبرومندید دست ما را بگیرید شهدا ...
مثل دنیا
حال ما بد بود و حال بقیه عادی... انگار تا وقتش نرسد باور نمی کنی که باید بروی مثل دنیا مگر نه؟  اگر محدود بودن فرصت ها را باور کنیم اینقدر وقت تلف نمی کنیم اینقدر خیالمان الکی خوش و راحت نیست اینقدر آسوده ظلم نمی کنیم گناه نمی کنیم کم کاری نمی کنیم به غفلت فرصت جولان دهی نمی دهیم . ما هنوز به محدود بودن فرصتمان یقین پیدا نکرده ایم انگار مرگ فقط برای دیگران است حتی اگر بلیط رفتمان توی جیبمان باشد
همیشگی نوشت: نمی خوام دلتنگی ام برای شما از یادم برود ، دائمی نباشد یا در حد احساس باقی بماند و نیتم را اصلاح و حرکتم را تشدید نکند... شهدا
خلاصه نوشت:
1- قدمگاه شهیدان است اینجا
2- حضرت زینب از خود راند آنهایی را که اشک می ریختند و کاری نمی کردند و همان ها در خون شهدای کربلا سهیمند  پس فریب اشک های بی عملت را نخور. وقتی حسین در معرکه ی جنگ است اگر با او نیستی هرکجا باشی فرقی نمی کند چه بر سر سجاده ی نماز چه در مجلس شراب
3- من از مردن می ترسم. من از اینکه مرا نپسندی می ترسم
سوال نوشت:
 کتاب الان کجاست؟ به دستهایت رسیده است آیا؟
افسوس نوشت:
بازهم ندیدمش و بدتر آنکه می دانم چرا
رمز نوشت مختص خادمان غرفه ی دو :
1-چرا این کتابهارو نمی بینم تودستهاتون ( شکلک سرسام گرفتن )
2- نوشابه ومختار ( اکثر شکلک های یاهو و غیر یاهو )

دسته بندی: جهاد و مقاومت
تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید