با دعای مادری از هزاران کیلومترآنطرف تر :
امام رضا(ع) بيمارآلماني را شفاداد
امام رضا (ع) به من گفت"ازجایت بلندشو"گفتم من بیمارهستم وقادربه حرکت نیستم گفت "شمامیتوانی حرکت کنی،بلند شو.احساس کردم دست و پایم قادر به حرکت هستند و میتوانم راه بروم و بلند شدم و شروع به حرکت کردم.
بالاگريوه-برنامه زنده "زنده رود"روز جمعه 14شهریور 1393شبکه اصفهان، به مناسب دهه کرامت و در آستانه میلاد امام رضا(ع) با حضور چهار نفر ازخادمان حرم مطهر ثامن الحجج(ع) برگزار شد.
به گزارش خبرگزاري تسنيم دراین برنامه،هریک ازخادمان به ذکرخاطرهای ازروزهاوشبهای حضورخوددرحرم پرداختند.یکی ازآنهاخاطره بسیارزیباو تکان دهندهای رابازگوکردکه ناخودآگاه اشک را ازچشمان هرمسلمان و غیرمسلمانی جاری میکرد.
وی خاطره خودرا این گونه روایت کرد:
دریکی ازشبها،متوجه سروصدایی دریکی ازبخشهای نذورات حرم شدم.برای پیگیری موضوع به آنجارفتم.بافردی غیرایرانی که مبالغی دلاردردست داشت مواجه شدم. وی اهل یکی ازشهرهای آلمان بود.موضوع دلارها راجویاشدیم.شروع به توضیح دادن کرد و گفت:تنها پسرم به بیماری سختی گرفتاربودو قادربه حرکت نبود.تمامی پزشکان خبره آلمانی ازدرمانش قطع امیدکرده بودندو گفتند دیگر امیدی به زنده ماندن او نیست و بایدباواقعیت ازدست دادن فرزندتان کناربیایید.بسیارناراحت وغمگین و ناامیدبودیم.درشهر محل زندگی باخانوادهای ایرانی آشنایی داشتیم.درهمین ایام سخت،طی دیداری که بااین خانواده داشتیم آنهاازدلیل ناراحتی من وخانوادهام سوال کردند و برای آنها توضیح دادم که با چه مشکلی روبرو هستیم.
این خانواده ایرانی گفتنددرایران یک نفرهست که میتواندپسرشما را درمان کند. ازاوبخواهیدتا این کارراانجام دهد.بسیارخوشحال شدم و از آنها آدرس مطب و چگونگی مراجعه به وی را خواستم. آنها باکمال تعجب گفتند این آقای مامطب خاصی ندارندبایددلت را به ایشان وصل کنیدوخالصانه و بااعتقاد ازاوبخواهیدتا پسرتان را درمان کند.من گفتم چگونه این کاررا انجام دهم؟گفتند آقای ما امام رضا(ع)،امام هشتم شیعیان است که حرم آن درمشهدقراردارد وشمابرای پسرتان نذرکنیدو ازهمین آلمان روبه حرم بایستید وازایشان طلب شفا ودرمان کنید.گفتم اما من مسلمان و معتقد به دین شما نیستم. گفتند ایشان به همه کمک میکنند.
درمنزل رو به سوی حرم نذرکردم و باگریه به ایشان گفتم:"ای آقایی که من شمارانمیشناسم امامیگویندبه همه کمک میکنید، من تنها یک پسر دارم که تمامی پزشکان ازوی قطع امیدکردهاند. ازشما میخواهم درمانش کنید تا ازدستش ندهم. تنها امیدم به شماست کمکم کنید".
24ساعت ازاین موضوع نگذشته بودکه خانمم باعجله آمدوشگفت زده گفت"سریع بیا،پسرمان درحال راه رفتن است".باعجله و شگفت زده رفتم و دیدم پسرم ازجایش بلندشده وباسلامت کامل راه میرود.باورم نمیشد.گفتم پسرم چه اتفاقی افتاده؟گفت: پدر زمانی که خواب بودم.دیدم که دراتاقم باز شدوآقایی وارد اتاق شد.
باورودش،نوری تمام اتاق رافراگرفت.کنارم آمدوگفت"ازجایت بلندشو"گفتم من بیمارهستم وقادربه حرکت نیستم نمیتوانم بلند شوم.گفت "شمامیتوانی حرکت کنی،بلند شو.پدرومادرت خیلی ناراحت و نگران شما هستند. بلندشو". پسرم میگفت احساس کردم دست و پایم قادر به حرکت هستند و میتوانم راه بروم و بلند شدم و شروع به حرکت کردم.
پس ازشفا ودرمان پسرم،برای ادای نذرخودتصمیم گرفتم به ایران و شهرمشهدبیایم و اکنون آمدهام تامبلغی راکه نذرکردهام به حرم تحویل دهم.
وی خاطره خودرا این گونه روایت کرد:
دریکی ازشبها،متوجه سروصدایی دریکی ازبخشهای نذورات حرم شدم.برای پیگیری موضوع به آنجارفتم.بافردی غیرایرانی که مبالغی دلاردردست داشت مواجه شدم. وی اهل یکی ازشهرهای آلمان بود.موضوع دلارها راجویاشدیم.شروع به توضیح دادن کرد و گفت:تنها پسرم به بیماری سختی گرفتاربودو قادربه حرکت نبود.تمامی پزشکان خبره آلمانی ازدرمانش قطع امیدکرده بودندو گفتند دیگر امیدی به زنده ماندن او نیست و بایدباواقعیت ازدست دادن فرزندتان کناربیایید.بسیارناراحت وغمگین و ناامیدبودیم.درشهر محل زندگی باخانوادهای ایرانی آشنایی داشتیم.درهمین ایام سخت،طی دیداری که بااین خانواده داشتیم آنهاازدلیل ناراحتی من وخانوادهام سوال کردند و برای آنها توضیح دادم که با چه مشکلی روبرو هستیم.
این خانواده ایرانی گفتنددرایران یک نفرهست که میتواندپسرشما را درمان کند. ازاوبخواهیدتا این کارراانجام دهد.بسیارخوشحال شدم و از آنها آدرس مطب و چگونگی مراجعه به وی را خواستم. آنها باکمال تعجب گفتند این آقای مامطب خاصی ندارندبایددلت را به ایشان وصل کنیدوخالصانه و بااعتقاد ازاوبخواهیدتا پسرتان را درمان کند.من گفتم چگونه این کاررا انجام دهم؟گفتند آقای ما امام رضا(ع)،امام هشتم شیعیان است که حرم آن درمشهدقراردارد وشمابرای پسرتان نذرکنیدو ازهمین آلمان روبه حرم بایستید وازایشان طلب شفا ودرمان کنید.گفتم اما من مسلمان و معتقد به دین شما نیستم. گفتند ایشان به همه کمک میکنند.
درمنزل رو به سوی حرم نذرکردم و باگریه به ایشان گفتم:"ای آقایی که من شمارانمیشناسم امامیگویندبه همه کمک میکنید، من تنها یک پسر دارم که تمامی پزشکان ازوی قطع امیدکردهاند. ازشما میخواهم درمانش کنید تا ازدستش ندهم. تنها امیدم به شماست کمکم کنید".
24ساعت ازاین موضوع نگذشته بودکه خانمم باعجله آمدوشگفت زده گفت"سریع بیا،پسرمان درحال راه رفتن است".باعجله و شگفت زده رفتم و دیدم پسرم ازجایش بلندشده وباسلامت کامل راه میرود.باورم نمیشد.گفتم پسرم چه اتفاقی افتاده؟گفت: پدر زمانی که خواب بودم.دیدم که دراتاقم باز شدوآقایی وارد اتاق شد.
باورودش،نوری تمام اتاق رافراگرفت.کنارم آمدوگفت"ازجایت بلندشو"گفتم من بیمارهستم وقادربه حرکت نیستم نمیتوانم بلند شوم.گفت "شمامیتوانی حرکت کنی،بلند شو.پدرومادرت خیلی ناراحت و نگران شما هستند. بلندشو". پسرم میگفت احساس کردم دست و پایم قادر به حرکت هستند و میتوانم راه بروم و بلند شدم و شروع به حرکت کردم.
پس ازشفا ودرمان پسرم،برای ادای نذرخودتصمیم گرفتم به ایران و شهرمشهدبیایم و اکنون آمدهام تامبلغی راکه نذرکردهام به حرم تحویل دهم.
دسته بندی: رصد بالاگریوه
آدرس کوتاه خبر: